بیتابیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بیتای زندگی مامانی و بابایی

نمایی از اتاق بیتا

عزیزکم امروز میخوام چند تا از عکسای اتاقتو اینجا بذارم.البته عکسای خلاصه میذارم و به جزییات کاری ندارم...شما که بزرگ بشی ما دیگه تو این خونه نیستیم.دوست دارم وقتی بزرگ شدی بدونی اولین اتاقت چه شکلی بود در اتاقت...     اینم پازل کف اتاقت   ...
17 فروردين 1392

اولین مسافرت بیتاجونم

دخمل ناز نازی من امروز اولین سفری بود که کنار من و بابایی بودی.امروز رفتیم منطقه آزاد ارس و آسیاب خرابه.به ما خوش گذشت ولی تو همش خواب بودی.ما کلی عکس انداختیم تو هیچکدوم از عکسا تو نبودی........ماشین سواری ام که بهت چسبیده بود تو ماشین همش میخوابیدی.این اولین تجربه مسافرت برای تو بود.حالا حالاها فرصت تجربه های قشنگ رو با هم داریم عزیزم.راستی دوست بابایی تو منطقه آزاد برات یه تقویم درست کرد که عکسشو میذارم. دوست داریم عشق مامانی و بابایی     بیتا بغل بابایی در حال رانندگی     آسیاب خرابه که رفته بودیم   تقویمی که دوست بابایی درست کرد   ...
16 فروردين 1392

نشستن بیتا در روروک

گل همیشه بهار من امروز برای اولین بار روی روروک گذاشتمت.......چقدر بامزه نگاه میکردی و قشنگ معلوم بود که ذوق داری عزیزم.از این تجربه تعجب کرده بودی.وای خدای من........فکر اینکه با این روروک چه شیطنت هایی میخوای بکنی منو ذوق زده میکنه خدای مهربونم بخاطر این هدیه ی با ارزش هزاران هزاران بار شکرت میکنم و از اینکه این حس خوب مادری رو بهم عطا کردی همیشه شکر گذارت هستم و امیدوارم تمام منتظران این حسو تجربه کنن انشالله........   ...
12 فروردين 1392

اولین رستوران رفتن بیتا

گل یکدونه ی من امروز برای اولین بار با هم رستوران رفتیم.باباجون(بابای بابایی)مهمونمون کرده بود و همگی دور هم یه شام خوشمزه خوردیم.عزیزم با اینکه من تورو به محیط های پر سر و صدا عادتت دادیم ولی ظاهرا رستوران بیش از حد شلوغ بود.چون یکدفعه ترسیدی و زدی زیر گریه.بعدشم که ما نوبتی تورو نگه میداشتیم تا بعدی شامشو بخوره.ای بلاچه ی من.......... ...
11 فروردين 1392

بیتا با تشک بازی

عزیزم امروز وقتی گذاشته بودمت رو تشک بازی دلم غش رفت.با عروسکا حرف میزدی و غش غش میخندیدی........انقدر ناز نازی شده بودی که من و بابایی نشسته بودیم و فقط نگاهت میکردیم اینم عکست......   ...
3 فروردين 1392

عزیزکم عیدت مبارک!

  دختر نازنین من اولین عیدت مبارک باشه عزیزم................. دختر نازنین من اولین عیدت مبارک باشه عزیزم. چه خوب که سال جدید رو با حضور شما شروع کردیم.من و بابایی خیلی خوشحال بودیم که سه نفری پای سفره هفت سین نشسته بودیم. ذوق میکردیم.موقع تحویل سال نو من و باباییت هر دو بخاطر حضور تو و هدیه ی با ارزشی که خدا  بهمون داده بود گریه کردیم و خدارو شکر گفتیم که امسال فرشته کوچولی نازی مثل بیتارو داریم.از حس و حال موقع تحویل سال هرچی بگم کم گفتم که به قول معروف شنیدن کی بود مانند دیدن...... وروجک من موقع تحویل سال خیلی آروم نشسته بودی پیش ما و چه ناز شده بودی با لباسای جیگولیت.موقع تحویل سال من و بابایی برای سلامتی تو خیلی دعا ...
2 فروردين 1392
1